چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد


ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد

میان ما و شما وعده ی کناری بود


تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد

بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک


که آتشم ز تو در مغز استخوان افتاد

مگر غم تو که یک دم نمی شود غایب


به قرعه بر من مسکین ناتوان افتاد

به یک کرشمه که کردی ز گوشه برقع


هزار بی دل بی چاره در گمان افتاد

دریغ نام تو آلوده دهان خسان


به خاص و عام رسد هر چه در زبان افتاد

اگر ز حسن تو آوازه در جهان افکند


به اختیار نزاری نبد چنان افتاد

سوال کرد و به من گفت دوستی که بگو


تویی که بوی عبیر تو در جهان افتاد